آنکه پیکری زیبا مانند ماه دارد ماه پیکر درفش: درفش و بیرقی که بر آن نقش ماه باشد، برای مثال یکی ماه پیکردرفش از برش / به ابر اندرآورده تابان سرش (فردوسی - ۳/۲۰)
آنکه پیکری زیبا مانند ماه دارد ماه پیکر درفش: درفش و بیرقی که بر آن نقش ماه باشد، برای مِثال یکی ماه پیکردرفش از برش / به ابر اندرآورده تابان سرش (فردوسی - ۳/۲۰)
هرچیز که پیکر آن مانند ماه باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است. (آنندراج). کسی که پیکرش مانند ماه زیبا و دل انگیز باشد. معشوق زیبا: ای غالیه زلفین ماه پیکر عیار و سیه چشم و نغز دلبر. خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زره پوش ترک من آن ماه پیکر زره دارد از مشک بر ماه انور. امینی نجار (از لباب الالباب ج 2 ص 42). بتی ساخته ماه پیکر در اوی برهنه نه زر و نه زیور بر اوی. اسدی. و طلیعۀ بصر او بر ماهرویی افتاد... خوب منظر، ماه پیکر... (سندبادنامه ص 259). جهان خسرو اسکندر فیلقوس ز پیوند آن ماه پیکر عروس. نظامی. ز مهترزادگان ماه پیکر بود در خدمتش هفتاد دختر. نظامی. تا آنگهی که پیکر ماه است بر فلک خالی مباد مجلست از ماه پیکران. سعدی. صاحب کمال را چه غم از نقص جاه و مال چون ماه پیکری که در او سرخ و زرد نیست. سعدی. جمال ماه پیکر در بلندی بدان ماند که ماه آسمان است. سعدی. چو دور خلافت به مأمون رسید یکی ماه پیکر کنیزک خرید. سعدی (بوستان)
هرچیز که پیکر آن مانند ماه باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است. (آنندراج). کسی که پیکرش مانند ماه زیبا و دل انگیز باشد. معشوق زیبا: ای غالیه زلفین ماه پیکر عیار و سیه چشم و نغز دلبر. خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زره پوش ترک من آن ماه پیکر زره دارد از مشک بر ماه انور. امینی نجار (از لباب الالباب ج 2 ص 42). بتی ساخته ماه پیکر در اوی برهنه نه زر و نه زیور بر اوی. اسدی. و طلیعۀ بصر او بر ماهرویی افتاد... خوب منظر، ماه پیکر... (سندبادنامه ص 259). جهان خسرو اسکندر فیلقوس ز پیوند آن ماه پیکر عروس. نظامی. ز مهترزادگان ماه پیکر بود در خدمتش هفتاد دختر. نظامی. تا آنگهی که پیکر ماه است بر فلک خالی مباد مجلست از ماه پیکران. سعدی. صاحب کمال را چه غم از نقص جاه و مال چون ماه پیکری که در او سرخ و زرد نیست. سعدی. جمال ماه پیکر در بلندی بدان ماند که ماه آسمان است. سعدی. چو دور خلافت به مأمون رسید یکی ماه پیکر کنیزک خرید. سعدی (بوستان)
مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان) (آنندراج). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند: تهمتن یکی گرز زد بر سرش که خم گشت بالای که پیکرش. فردوسی. پی بازی ّ گوی شد خسرو بر یکی تازی اسب که پیکر. فرخی. هزار اسب که پیکر تیزگام به برگستوان و به زرین ستام. اسدی. برانگیخت که پیکر بادپای به گرز گران اندرآمد ز جای. اسدی. بسا کها که بر آن کوه شاه چوگان زد به سم ّ مرکب که پیکرش بیابان کرد. مسعودسعد
مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان) (آنندراج). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند: تهمتن یکی گرز زد بر سرش که خم گشت بالای که پیکرش. فردوسی. پی بازی ّ گوی شد خسرو بر یکی تازی اسب که پیکر. فرخی. هزار اسب که پیکر تیزگام به برگستوان و به زرین ستام. اسدی. برانگیخت که پیکر بادپای به گرز گران اندرآمد ز جای. اسدی. بسا کها که بر آن کوه شاه چوگان زد به سُم ّ مرکب که پیکرش بیابان کرد. مسعودسعد
دهی است از دهستان حومه بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 14 هزارگزی شمال اهرم و 6 هزارگزی خاور کوه قلعه دختر واقع شده است، جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 374 تن سکنه دارد، آبش ازچاه، محصولش غلات، خرما و تنباکو، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 14 هزارگزی شمال اهرم و 6 هزارگزی خاور کوه قلعه دختر واقع شده است، جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 374 تن سکنه دارد، آبش ازچاه، محصولش غلات، خرما و تنباکو، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
هر چیز کلان مانند کوه. (ناظم الاطباء). هر چیز کلان و درشت مانند کوه. (از فرهنگ فارسی معین) : بر سمند کوه پیکر تندخویان گرم جنگ همچو آتش گشته پنهان در لباس آهنین. وحشی (از فرهنگ فارسی معین)
هر چیز کلان مانند کوه. (ناظم الاطباء). هر چیز کلان و درشت مانند کوه. (از فرهنگ فارسی معین) : بر سمند کوه پیکر تندخویان گرم جنگ همچو آتش گشته پنهان در لباس آهنین. وحشی (از فرهنگ فارسی معین)
ماه پیکر. آن که پیکر او چون ماه تابان و درخشان است. با پیکر و اندامی زیبا. زیباروی: عید منی و شادی می بینم از هلالت دیوانه ام که جز تو مه پیکری ندارم. خاقانی. پریروئی و مه پیکر سمن بوئی و سیمین بر عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمی باشد. سعدی (بدایع)
ماه پیکر. آن که پیکر او چون ماه تابان و درخشان است. با پیکر و اندامی زیبا. زیباروی: عید منی و شادی می بینم از هلالت دیوانه ام که جز تو مه پیکری ندارم. خاقانی. پریروئی و مه پیکر سمن بوئی و سیمین بر عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمی باشد. سعدی (بدایع)
در اصل درفش ماه پیکر، یعنی درفشی که صورت ماه بر آن تصویر شده باشد: یکی ماه پیکر درفش از برش به ابر اندرآورده تابان برش. فردوسی. ، کنایه از شب و به عربی لیل خوانند. (برهان). کنایه از شب است. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)
در اصل درفش ماه پیکر، یعنی درفشی که صورت ماه بر آن تصویر شده باشد: یکی ماه پیکر درفش از برش به ابر اندرآورده تابان برش. فردوسی. ، کنایه از شب و به عربی لیل خوانند. (برهان). کنایه از شب است. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)